شایناشاینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

شاینا شاهدونه ی زندگیمون

دومین نذری با شایناجونم

سلام به روی ماه دختر نازم مامان جون امسال سومین سالیه که برای هفتم امام   حسین نذری درست میکنیم و این دومین سالیه که خودت کنار نذریت هستی   پارسال که خیلی کوچولو بودی ولی امسال برای خودت خانومی شدی .عسلم   مامانی و خاله زهرا از شب قبل اومدن پیشمون تو و مهتا جون هم تا ساعت 3   صبح بیدار بودین من و خاله هر کاری کردیم نتونستیم شما دو تا وروجک رو   بخوابونیم تازه شروع بازیتون بودخیلی هم از وقت خوابتون هم گذشته بودتا   ا ینکه مجبور شدیم شمادو تا فسقلی ها رو بترسونیم که شاید بخوابید دیگه چاره ای جز این کار نداشتیم و بالاخره خوابتون برد.صبح هم که بیدار شدیم &nbs...
30 آبان 1392

احساس مادرانه

زیباترین و قشنگ ترین هدیه زندگی   از اینکه داری آروم آروم راه میری و آروم آروم حرف میزنی لذت می برم.   به معنای واقعی هر لحظه از بزرگ شدنت رو با چشمهام شاهدم .   و هر روز خدا رو هزاران بار شکر می کنم.       خدایا شکرت به خاطر عطای این نعمت باارزش   ...
27 آبان 1392

شاینا در اواخر 19 ماهگی

سلام عسلی کم کم داری به پایان روزهای 19 ماهگیت میرسی و روز به روز      کارها و حرکات شیرین تری انجام میدی تو این ماه یه مروارید کوچولو به     مرواریدات اضافه شد الان 16 مروارید داری و دیگه اینکه خوب راه میری قربون راه رفتنت برم اینقدر که ذوق داری تو خونه تمام روز فقط راه میری اصلا     نمیشینی جیغ کشیدنات هم کمتر شده چون هر چی بخوای خودت برمیداری     دیگه دلیلی برای جیغ زدن نداری فدای دل نازک و کوچولوت بشم اصلا توقع     نداری کسی چیزی بهت بگه چون هیچ وقت دعوات نکردم وقتی آروم بهت میگم     شاینا به چیزی دست نزن...
24 آبان 1392

نورا جونم به دنیا اومد

امروز صبح ساعت ده و نیم صبح نورای عمه به دنیا اومد عمه فداش بشه خیلی   ناز و ملوسه ساعت 11 صبح رفتم 5 غروب اومدم دلم نیومد از پیشش برم شاینا   جونم تنها بود دیگه برگشتم چند تا عکس از عسل عمه گرفتم که به عمه آزیتا و   خاله زیباش نشون بدم و دلشون رو آب کنم.                 ...
12 آبان 1392

یه جمعه ی پاییزی خیلی خوب

عسل مامان جمعه خونه ی دایی پرویز دعوت بودیم دایی قربانی داشت خانواده   خودش و خانومش رو شام دعوت کرد ولی ما و مامانی و خاله زهرا از صبح رفتیم   خیلی خوش گذشت تو و مهتا جون کمی تو حیاط بازی کردین از همه چیز جالب تر   خیلی دختر خوبی شده بودی نه از شیطونی خبری بود و نه به چیزی دست   میزدی شب هم که مهمانها اومده بودن اصلا اذیت نکردی فدای دخمل   خانومم بشم . راستی مامان جون یکشنبه صبح نورا جون دختر دایی کامبیز به     دنیا میادمنم دارم عمه میشم خیلی خوشحالم .   وقتی بهت میگم شاینا نورا جون اومد دخمل خوبی باشی اذیتش نکنی کلی     ...
12 آبان 1392

عسلم 19 ماهگیت مبارک

شا ینایم....     چه زیبا و چه شیرین گذشت این 19 ماه با شما بودن....نوزده ماه از اولین   دیدارمان گذشت اما هرصبح که چشمانم را به روی زندگی میگشایم     به اولین چیزی که نگاه میکنم شما هستی...   آنگاه طلوع خورشید برای من با شما معنا پیدا میکند ...   نوزده ماه است که روزم با شما شروع میشود و شبم با شما پایان ...   شاینایم نوزدهمین ماهگرد تولدت مبارک عزیزم..............       هدیه ایست ناقابل برای دخترم   ...
7 آبان 1392

شاینا در روزهای آخر 18 ماهگی +عکسهای متفرقه

عسل مامان داره آخرین روزهای 18ماهگیش رو سپری میکنه گلم تو این ماه   نسبت به ماههای قبل خیلی بزرگتر شدی و حرکات شیرین و با مزه ای انجام     میدی.دخترم دیگه خودش می تونه راه بره و به تنهایی 7 تا 8 قدم راه میری ویه مروارید کوچولوی دیگه به مرواریدات اضافه شده الان 15 تادندون خوشگل و زیبا داری.     عس ل من هر چی دستش میاد فکر میکنه کثیفه همه رو میندازه تو ماشین     لباسشویی از دست عسلی هر چی گم میشه تو ماشین لباسشویی دنبالش میگردم.       وقتی من تو آشپزخونه ام همیشه کنارم هستی و باید تو رو بذارم رو کابینت   ...
5 آبان 1392
1